کتاب سیاه
اُرهان پاموک دربارهی رمان «کتاب سياه» گفته است: «"کتاب سياه" دومين رمانم بود که به انگليسي ترجمه شد و کمي بعد خوانندگان جديدي پيدا کردم و بيرون از مرزهاي ترکيه مخاطبان تازهای. اما سال 1990، وقتي نسخهی ترکي اين کتاب را پشت ويترين کتابفروشيها ديدم، ميدانستم که راه را درست رفتهام.»
استقبال از «کتاب سياه» در سال 1994 در کشورهای انگليسيزبان بسيار زياد بود و سال 1996 اين کتاب با ترجمهی ديگری دوباره در لندن منتشر شد. «کتاب سياه» جدای از داستان تودرتويي که دارد، يکي از بهترين نمونههای نثر و زبان پاموک را به نمايش ميگذارد. داستان اين کتاب خيلي زود به سينما هم راه يافت و فيلمي با عنوان «چهرهی پنهان» از روي اين اثر ساخته شد که در جشنوارهي فيلم آنتاليا تحسين شد.
اُرهان پاموک در اينجا هم روايتي پُرپيچوخم از جستوجو براي يافتن معشوق را دستمايهی رمانش قرار داده است. «غالب»، وکيل سرشناسي است که حالا گرفتار ماجراي پيچيدهای شده است. همسرش «رويا» غيبش زده و البته «جلال» که ستوننويس مشهور روزنامهي «مليت» است و يادداشتهايش محبوبترين يادداشت مطبوعاتي روزنامههاي استانبول است. جلال و غالب باهم نسبت خانوادگي دارند. اما غالب نميتواند ماجراي اين غيب شدنها را بههم بيربط بداند. شهر تشنهي يادداشتهاي جلال است، اما جلال ديگر نيست و غالب که ميداند هيچکدام از مخاطبان جلال او را نديدهاند، زندگي تازهاي را در پيش ميگيرد. او به خانهي جلال اسبابکشي ميکند، کتوشلوارهاي او را ميپوشد و بهجاي او براي روزنامهي «مليت» مينويسد و در عينحال جستوجوهاش را براي يافتن سرنخي از گمشدگان ادامه ميدهد. اما اين گم شدن و سرنخهاي بهدستآمده رفتهرفته پيچيدهتر ميشود و يک سر ماجرا وصل ميشود به فروشگاه کوچکي به نام علاالدين که بخشي از خاطرات کودکي رويا و غالب در آن رخ داده بود.
پیوند زدن انگشت اشاره
«پیوند زدن انگشت اشاره» دومین اثر بلند «مهام میقانی» محسوب میشود.«پیوند زدن انگشت اشاره» روایتی تودرتو و پُر از خُردهداستان است که در تهران میگذرد. داستان با سقوط یک مرغ ماهیخوار غولپيکر در بالکن آپارتمان یکی از شهرکهای شمال تهران آغاز میشود. «ارسلان» با حضور این پرندهی بهظاهر بیمار در بالکن خانهاش، درگیر سلسله اتفاقهایی میشود که سویههایی از زندگی شهری و خشونت عریان و گسترده شدن دایرهی اخلاق را پیش چشم خواننده میگشایند. در همان حالواحوال ارسلان بعد از مدتها بیخبری دوست میانسالش «فخرالدین» را ملاقات میکند، «فخرالدین» هم مثل مرغ ماهیخوار حالوروز خوبی ندارد. مرد میانسال چاقو خورده و ارسلان هر چه تلاش میکند از بلایی که سر رفیقش آمده سر دربیاورد، موفق نمیشود.فخرالدین بهشدت هراسناک است و از ارسلان میخواهد او را به مکان امنی منتقل کند. ارسلان، فخرالدین را پیش سرایدار یک آسایشگاه میبرد و همان جاست که فخرالدین شروع مىکند به روايتِ ماجرایی که گرفتارش شده. از سوی دیگر ارسلان که نمیتواند نسبت به سرنوشت مرغ ماهیخوار بیتفاوت باشد، به آتشنشانی زنگ میزند و بعد باخبر میشود که مرغ را بهجای باغوحش، به دلیل بیماری، روانهی موزهی حیاتوحش کردهاند تا بعد از مرگ «تاکسیدرمی»اش کنند. و درست از همین جا ارسلان ناخواسته وارد دنیای هراسانگیز ماجراهای فخرالدین میشود. ماجرایی که در پس پردهی روایتش نویسنده به بررسی واکنشها و رفتار آدمهای شهرنشینی که گرفتار خشونت میشوند میپردازد، خشونتی که خلاصی از آن نیست و داستان در هزارتویی از این خشونت و سرنوشت پیش میرود. مهام میقانی این رمان را در 175 صفحه نوشته است. «پیوند زدن انگشت اشاره» از سوی نشر زاوش و با قیمت 8500 تومان منتشر شده است.
خانه
«خانه» آخرين رمان «توني موريسون» نويسندهى امريکايي سياهپوست با ترجمهى «ميچکا سرمدى» منتشر مىشود. ميچکا سرمدي پيش از اين آثاري چون «شبي عالي براي سفر به چين» نوشتهى «ديويد گيلمور» و «پيله و پروانه» نوشتهى «ژان دومینیک بوبی» و «راه رفتن قهرمان» نوشتهى «آنیتارائو بادامی» را ترجمه کرده بود.
حالا ترجمهى تازهترين رمان توني موريسون، برندهى نوبل ادبيات، را راهى کتابفروشىها مىکند. «خانه» يکي از محبوبترين رمانهاى موريسون شده است، رماني که بسياري از منتقدان آن را با اثر شگفتانگيز او يعني «دلبند» مقايسه مىکنند.
«نيويورک ريويو آو بوکز» دربارهى اين رمان نوشته است: «بهار 2012 براي توني موريسون بازگشتي دوباره بود، او با رمان "خانه" تجربهى ارتباط عاطفي عميق با مخاطبش را زنده کرد، درست مثل اتفاقي که با رمان "دلبند" ميان او و خوانندگانش افتاده بود.»
موريسون در دهمين رمان خود به فضاهاي تازهاى دست يافته است، رمان کوچک و کمحجم «خانه» را در روزهايي نوشته است که در غم از دست دادن پسرش سوگوار بود. موريسون گفته است: «روزهايى بود که فکر ميکردم ديگر نمىتوانم بنويسم، آدمها تسليام مىدادند، اما اين تسلى کمکى به من نمىکرد، من چيزهايي را در زندگي از دست داده بودم و تنها باقىماندهى دنيا برايم نوشتن بود که به "خانه" ختم شد و نجاتم داد.»
اين نويسندهى سياهپوست امريکايى در 81 سالگى داستانى حماسي خلق کرده است. روايتي از حالوروز مردى خسته به نام «فرانک» که راهى جنگ مىشود و همراه ارتش راهى آنسوى آبها و بعد از بازگشت با مفاهيم تازهاى در زندگى شخصى و روابطش روبهرو مىشود. داستان در اوايل دههى 50 مىگذرد و رابطهى پيچيدهى آدمها و بازگشت به گذشتهشان به نوعي حکايت از نقش پُررنگ گذشتههايى دارد که آدمها با آن تسويهحساب نکردهاند.
توني موريسون تاكنون جوايز معتبرى چون نوبل ادبيات و پوليتزر را از آن خود كرده است. از او به عنوان نويسندهاى ياد شده كه رمانهايش سرشار از عناصر بصرى و مضامين شاعرانه هستند و به واقعيت زندگي امريكايى جان ميبخشند.
باران سیاه
«باران سیاه» عنوان رمانی است از «ماسوُجي ايبوُسه» نویسندهی سرشناس ژاپنی که به فارسی ترجمه شده است.
«باران سیاه» از سوی روزنامهی «یومیوری» ژاپن عنوان «شفافترین و عمیقترین تصویری که از فاجعهی هیروشیما در ذهن ادبیات نقش بسته» را گرفته است. و حالا «قدرتالله ذاکری» این نویسنده را با مهمترین رمانش به خوانندهی فارسیزبان معرفی میکند.
ایبوسه تا سالهای سال پس از فاجعهی اتمی «هیروشیما» دربارهی آنچه بر زادگاهش گذشت سکوت کرده بود، اما بالاخره سکوتش را شکست و «باران سیاه» را نوشت، او دربارهی انگیزهی نوشتن این رمان گفته است: «آخرش فکر کردم، بايد در مخالفت با جنگ چيزي بنويسم. "باران سياه" داستاني است که بعد از جنگِ ويتنام نوشتم.»
قدرتالله ذاکری در مقدمهی این اثر نوشته است: «ايبوُسه تا سال 1965 دربارهي هيروشيما چيزي ننوشت، اما خشم و اندوه ناشي از جنگ ويتنام در اين سال او را ناگزير به نوشتن "باران سياه" کرد. در واقع بعد از فاجعهي هيروشيما و ناگاساکي و ديدن فرجام سياه جنگ و قدرتطلبي افسارگسيخته، گمان ميرفت سر انسان به سنگ خورده است و ديگر هيچ جنگي به وقوع نخواهد پيوست. اما جنگ ويتنام شروع شد. در این هنگام او وصیتنامهی ادبی خود را نوشت تا آیندگان بدانند در هیروشیما چه گذشت.»
«کنزابوُرو اوئه» در سخنرانياش با عنوان «واقعگرايي و نيايش ايبوُسه»، ايبوُسه را بزرگترين نويسندهي قرن بيستم ژاپن ناميد و گفت: «ژاپنيها بيشک خوب موتورسيکلت ميسازند. کامپيوتر هم همينطور. اما ادبيات هم ميسازند. ژاپن ادبيات کلاسيک دارد و در اين اواخر بر پايهي صد و بيست سال زجر، ادبياتي نو ساختهايم. رفيعترين قلهي اين ادبياتِ نو هم، "باران سیاه" اثر ماسوُجي ايبوُسه است.»
براساس رمان «باران سياه» فیلمی هم به کارگرداني ايماموُرا شوهه ساخته شده است که در سال 1989 جوايزي از جشنوارهي کن دريافت کرد. این فیلم برندهی 14 جایزهى بینالمللی شده است و 27 بار کاندیدای دریافت جوایز بهترین فیلمنامهنویسی و کارگردانی از جشنوارههای معتبر جهانی.
«باران سیاه» ریشه در واقعیت دارد و نویسنده براساس مستندات تاریخی دربارهی آنچه بر زندگی آدمهای ناحیهی هیروشیما گذشت، آن را نوشته. جان هرسی روزنامهنگار مشهور مجلهی «نیویورکر» و نویسندهی کتاب «هیروشیما» این رمان را جانبخشی به کابوسهای مردمی میداند که بمب اتمی امریکا به سر ساکنان این مناطق آورد.
ایبوسه زندگی خانوادهای روستایی را دستمایه قرار داده است، زندگی دختری به نام «ياسوُکو» که با خانوادهی عمهاش زندگی میکند و «شيگهماتسوُ شيزوُما» شوهرعمهاش سرپرستی او را به عهده گرفته است.
مردم روستاي کوباتاکه در بيست و پنجفرسنگي شرقِ هيروشيما، ميگفتند ياسوُکو بيماري بُمبِ اتم دارد. ميگفتند آقا و خانم شيگهماتسوُ بيماري او را مخفي ميکنند. حتا افرادي هم که براي خواستگاري از ياسوُکو پيش همسايهها تحقيق ميکردند وقتي اين شايعه را ميشنيدند، منصرف ميشدند و پرسوجو را ادامه نميدادند.
چهار سال و ده ماه بعد از خاتمهي جنگ، زماني بود که سروکلهي خواستگار بسيار مناسبي براي ياسوُکو پيدا شد. طرف ارباب جوان يکي از خانوادههاي بااصلونسب روستاي يامانو بود. ظاهراً جايي ياسوُکو چشمش را گرفته و واسطهي ازدواجي را براي پرسوجو فرستاده بود. وقتي نظرِ ياسوُکو را پرسيدند موافقت خود را اعلام کرد. شيگهماتسوُ حواسش را جمع کرد تا اينبار دربارهي شايعهي بيماري اتمي حرفي زده نشود و گواهي سلامت را که پزشک درجهاول نوشته بود، براي واسطه فرستاد.اما ماجرا ادامه دارد، این شایعه مثل خوره به جان شيگهماتسوُ شيزوُما و یاسوکو میافتد، آنها برای رد آن مجبور میشوند گذشته را شخم بزنند، بروند سراغ دفترهای خاطرات روزانهای که هر کدام از آن روزهای تلخ دارند، مرور خاطرات جنگ و مرور روزهای ششم تا 15 اگوست 1945. این تازه آغازی است برای فاجعهای که یاسوکو و شیگهماتسو شیزوما انتظارش را نداشتند. رمان «باران سیاه» در 370 صفحه و با ترجمهی قدرتالله ذاکری بهزودی راهی کتابفروشیها میشود.
اندوه مونالیزا
«اندوه موناليزا» عنوان تازهترين رمان «شاهرخ گيوا» است که بهزودي منتشر ميشود.
«شاهرخ گيوا» پيش از اين رمان «موناليزاي منتشر» را روانهي بازار کرده بود و حالا با «اندوه موناليزا» به نوعي مضموني مشابه را در همان سير تاريخي دنبال ميکند، «گيوا» دربارهي رمان تازهاش ميگويد: «اين رمان به نوعي يک نقد سياسي و اجتماعي است. در "اندوه موناليزا" داستان در برههي زماني مشخصي رخ ميدهد، از ابتداي روزگار پهلوي تا اوايل دههي هفتاد سير زندگي و سرنوشت يک خانوادهي ايراني بررسي ميشود.»
گيوا، اولين رمانش را با نام «موناليزاي منتشر» در سال 1387 راهي بازار كتاب كرد؛ او حالا دربارهي دومين رمانش «اندوه موناليزا» ميگويد: «داستان اين كتاب دربارهي خانوادهاي است كه در محلهاي از تهران زندگي ميكنند و هنگامي كه شهرداري ميخواهد خانه را براي احداث پل خراب كند، شخصيت اصلي داستان از زاويهي نگاه اولشخص، روزگار ساخته شدن خانه را در ذهن مرور ميكند. در واقع رويدادهاي داستاني در رجوع به گذشتهي شخصيت اصلي داستان و خاطرات او شكل ميگيرند. افزون بر اين، شرح موقعيتهاي داستاني در قسمتهايي، بر ماجرايي عاشقانه مبتني است و از اين طريق پيش ميرود.»
گيوا براي نوشتن «اندوه موناليزا» سه سال زمان صرف کرده است. رمان «موناليزاي منتشر» اثر داستاني پيشين گيوا است كه موضوع آن براساس افسانهاي شکل گرفته است که مطابق آن سرنوشت همهي عشاق به مرگ و جنون ميانجامد. وقايع اين داستان از دوران حکومت سلسلهي قاجاريه بر ايران تا زمان حال ادامه دارد.
نويسنده در اين كتاب سعي داشته علاوهبر شرح عشقهاي پرشور، اتفاقات تأثيرگذار اجتماعي و سياسي دوران قاجار، پهلوي و زمان حال را هم منعکس کند. «موناليزاي منتشر»جوايز ادبي مهرگان و رمان متفاوت سال 1387 را کسب کرده است.مجموعه داستان «مسيح، سين، فنجان قهوه و سيگار نيمسوخته» ديگر اثر داستاني گيوا است.
مادربزرگت رو از اینجا ببر
«پیمان خاکسار» با ترجمهی تازهای از «دیوید سداریس» دوباره به کتابفروشیها میآید، این مترجم پیشتر کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» را از این نویسنده برای اولینبار به فارسی ترجمه کرده بود و آشنایی مخاطب ایرانی را با این نویسندهی امریکایی فراهم.
حالا کتاب «مادربزرگت رو از اینجا ببر» از این نویسنده بهزودی راهی کتابفروشیها میشود. او در یازده داستان زندگی و تجربیات شخصیاش را نوشته است. کتاب حاضر در میان آثار سداریس از فروش فوقالعادهای در امریکا برخوردار بوده و یکی از بهترین هدیههای کریسمس پیشنهادی روزنامهی «لسآنجلس تایمز» هم بوده است.
سداریس اکنون ساکن لندن است و میگوید: «زندگی در لندن هر روز من را شگفتزده میکند و من حالا دیگر حتا خودم هم نمیدانم چهقدر از این ماجراهایی که روایت میکنم، واقعی هستند و سر خودم آمدهاند و چهقدرشان خیالبافی من است.»
سداریس عمدهی شهرتش را مدیون داستانهای کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنهآمیز دارند و نویسنده در آنها به تفسیر مسائل اجتماعی میپردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانوادهای از طبقهای متوسط در حومهى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و... میپردازد و از تجربهى زندگی در فرانسه و انگلستان مینویسد.
عنوان قصههای «مادربزرگت رو از اینجا ببر» به این ترتیب است: «طاعون تیک»، «گوشت کنسروی»، « مادربزرگت رو از اینجا ببر!»، «غول یکچشم»، «یک کارآگاه واقعی»، «دیکس هیل»، «حشرهی درام»، «دینا»، «سیارهی میمونها»، «چهارضلعی ناقص» و «شب مردگان زنده».
این کتاب مهرماه در 152 صفحه از سوی نشر «زاوش» روانهی کتابفروشیها میشود.
بخشی از داستان «گوشت کنسروی»:
«از آنجايي که من و خانوادهام بیاندازه باهوشايم قادريم که درون آدمها را ببينيم، انگار از پلاستيک سفت و شفاف ساخته شدهاند. میدانيم بدون لباس چه شکلی هستند و عملکرد مذبوحانهی قلب و روح و امعاواحشاشان را میبينيم.
وقتی يک نفر ميگويد "چه خبرا پسر" ميتوانم بوی حسادتش را حس کنم، همينطور ميل احمقانهاش را به تصاحب تمام مواهبی که ارزانیام شده، آن هم با لحن خودمانیيی که ترحمم را برمیانگيزد و دلم را آشوب میکند. آنها هيچچيز راجعبه خودم و زندگیام نميدانند و دنيا هم پُر است از اينجور آدمها.
مثلاً کشيش را در نظر بگيريد، با آن دستهای لرزان و پوستی شبيه کت چرم پارافينخورده، به اندازهی پازلهای پنجتکهای که به عقبافتادهها و بچههای دبستانی ميدهند ساده و پيشپاافتاده است. او به اين خاطر از ما ميخواهد رديف اول بنشينيم چون نمیخواهد حواس بقيه پرت شود، میداند که همه بدون استثنا گردن میکشند تا زيبايی جسمانی و روحانیمان را ستايش کنند. مجذوب اصلونسب و نژادمان میشوند و دوست دارند بيواسطه ببينند که ما چهطور از عهدهی تراژدیمان برميآييم. هر جا که میرويم من و خانوادهام در مرکز توجهايم. "اومدن! نگاه کنين، اون پسرشونه! بهش دست بزنين، کراواتش رو بگيرين، دست کم چند تار موش رو، هر چي که تونستين!"»
سربازان خدا
«ياشار کمال» حالا 89 سال دارد، هنوز مينويسد و محبوب است، رمانها و داستانهايش به 20 زبان لااقل ترجمه شدهاند و در ايران او به همراه نويسندگان و شاعران ترکتباري همچون «عزيز نسين» و «ناظم حکمت» و «اورهان ولي» سفيران ادبيات سرزمين همسايه بودند.
حالا بهزودي با ترجمهي «عينله غريب» کتاب تازهاي از اين نويسندهي ترکزبان منتشر ميشود که «سربازان خدا» نام دارد. «سربازان خدا» در ميان انبوه رمانها و مجموعه داستانهاي اين نويسنده از جايگاه ويژهاي برخوردار است، او در اين کتاب دنياي تازهاي را خلق کرده است. هر چند توجه ياشار کمال به کودکان، و مصايب و مسائل آنها در اغلب آثارش به وضوح قابل پيگيري است، اما کتاب «سربازان خدا» اثري است که اساساً به اين موضوع ميپردازد. در اين کتاب شاهد هشت داستان و در واقع هشت گزارش مستند هستيم که حاصل ساعتها گفتوگوي نويسنده با کودکان خياباني و کودکان کار است، کودکاني که هر کدام به دلايلي خاص مجبور شدهاند دور از خانهوکاشانهشان در کنج پارکها و زير پلها و لابهلاي صخرههاي موجشکن مسکن کرده و براي گذران سادهترين امور زندگي با دشوارترين مصايب مواجه شوند. «ياشار کمال» اين هشت گزارش را در سال 1978 نوشته است و در ابتداي کتاب نيز تأکيد کرده است: «تمامي هشت داستان اين کتاب ــ اگر بشود داستان ناميدشان ــ براساس مصاحبههاي حضوري و مستند شخص نگارنده شکل گرفتهاند که بر اين اساس همهي شخصيتها و موقعيتها واقعي هستند.»
عنوان فصلهاي اين کتاب عبارت است از : «اَ يه يه يه يه يه»، «کاشکي زرافه رو نزنن»، «شبي که هوا بدجوري شرجي بود»، «شبيه قدير که شاگرد آهنگري بود بود»، «سربازهاي خدا همهچيزشون با بقيه فرق ميکنه»، «سرِ بريده»، «انگار پرنده ميباريد اون روزا از آسمون» و «يه تيکهآهن آبديده».
«سربازان خدا» بهزودي در 236 صفحه منتشر ميشود.
سور شبانه
«سور شبانه» عنوان جدیدترین مجموعه داستان «ناهید طباطبایی» است که بهزودی منتشر میشود. تازهترین مجموعه داستان طباطبایی قرار است بهزودی از سوی نشر «زاوش» منتشر شود.
تازهترین مجموعه داستان «ناهید طباطبایی» شامل 5 داستان بلند است، عنوان داستانهای «سورشبانه» عبارتاند از: «ایکیا»، «تار زن»، «تجریش ـ سربند»، «این شهریها...» و «مهمان».
داستانهای مجموعهی حاضر نیز حالوهوایی شبیه به دیگر آثار نویسنده دارند، داستانهایی که در حالوهوای زندگی امروزی آدمهای شهری میگذرد و باز هم قهرمانهای زنِ داستانهای او سویهی پررنگتری از داستان را میسازند. تازهترین مجموعه داستان طباطبایی قرار است در 78 صفحه بهزودی منتشر شود. «سور شبانه» پنجمین مجموعه داستان این نویسنده است، طباطبایی پیشتر مجموعه داستانهایی همچون «بانو و جوانی خویش»، «حضور آبی مینا»، «جامهدران» و «برف و نرگس» را نوشته بود. همچنین در کارنامهی او رمانهایی همچون «چهلسالگی»، «خنکای سپیدهدم سفر» و «آبی و صورتی» به چشم میخورند.
رمان «چهلسالگی» او به کارگردانی «علیرضا رئیسیان» به سینما راه یافت و با استقبال بسیار زیادی روبهرو شد و حالا این روزها نسخهی سینمایی داستان «جامهدران» ناهید طباطبایی در دست ساخت است.
منبع: سایت نشر چشمه
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت