loading...
گفتمان داستانی
گفتمان داستانی بازدید : 348 شنبه 02 آذر 1392 نظرات (0)

۱

رنج نامه ای ستودنی از کُردهای عراق

منتشر شده در روزنامه ی تهران امروز/

میثاق ما در زیر درختی، در آن دورها چال شده. درختی که زیباترین یادگار زندگی ماست. درختی که به آن "آخرین انار دنیا" می‌گفتیم.»

 "آخرین انار دنیا" نوشته بختیار علی از مهم ترین و البته حرفه ای ترین رمان های ادبیات کُرد به شمار می رود. رمان جدا از آن چه خود ارائه می دهد، جذابیت های دیگری نیز برای خواننده دارد. روی جلد کتاب با عبارت "برگزیده فستیوال ادبی گلاویژ" روبرو می شویم، گلاویژ کجاست و جایگاهش چگونه است را کمتر کسی بداند، اما در پشت جلد نقل قولی از دیوید لینچ می خوانیم: "اگر بخواهم ده کتاب برتری را که خوانده ام نام ببرم، چهارتایش را بختیار علی نوشته است!" دیوید لینچ کتاب را پسندیده؛ اگر این فرض را بپذیریم کتاب جذابیت های فرامتنی شگفت انگیزی پیدا میکند.

حضور "ایران" به عنوان همسایه غربی کردستان عراق در کتاب برای خواننده ایرانی جذاب است، یکی به دلیل شناخت فرهنگ کشور همسایه، درست مثل بادبادک بازِ خالد حسینی، یکی هم حضور صرف نام ایران که احساس خوشایندی برایمان دارد شبیه احساسی که از حضور نکونام در اوساسونا داریم یا حضور همایون ارشادی جلوی دوربین آمنابار یا حتی اشارات جزئی به گربه و فرش ایرانی در کتابها و فیلمهای غربی.

بختیار علی نویسنده و متفکر کرد در سلیمانیه عراق به دنیا آمد و در پی دوران حکومت صدام حسین زندانی شد و در نهایت به آلمان رفت. در آنجا داستان ها و رمان هایی نوشت که برایش شهرتی جهانی به ارمغان آورد. به گفته آرش سنجابی -مترجم کتاب- منتقدان آخرین انار دنیا را بهترین و کامل ترین رمان در ادبیات کرد می دانند.

راوی "آخرین انار دنیا" مظفر صبحگاهی است که 21 یک سال از بهترین سال های زندگی خود را در زندانی در قلب بیابان گذرانده، مظفر که از روی عرشه سرگردانی داستان زندگی خود را پس از آزادی برای ما تعریف می کند پیش از اسارت فرزندش "سریاس صبحگاهی" را به "یعقوب صنوبر" می سپارد. راوی به دنبال پسر خود داستان زندگی اطرافیان خود و پسرش را برای ما بازگو می کند. اما وی بعد از مدتی متوجه می شود تنها یک سریاس در دنیا وجود ندارد و او هرگز نخواهد توانست پسر واقعی خود را پیدا کند. نقطه اشتراک تمام این سریاس ها و در واقع تمام شخصیت های رمان، انارهایی شیشه ای است که راز سریاس ها را فاش خواهد کرد.

تیار علی در کتاب خود رنج های قومی را بیان میکند که سال ها در زیر شکنجه های حکومت بعث در عراق درد کشیدند و حتی بارها نفرت خود از صدام و حکومتش را بی پرده ابراز می کند، هر سریاس داستان نماد رنجی است که بر این فوم تحمیل شده است، سریاس اول در فقر و نداری کشته  شد، سریاس دوم برای تمام عمر در زندان است و سریاس آخر، جزغاله ای است که در بمباران شیمیایی به مرده ای متحرک شباهت پیدا کرده است. فضای داستان در شهر(کشوری) جنگ زده ترسیم می شود، چیزی شبیه فیلم های آخرالزمانی  که دنیا در جنگ های داخلی می سوزد، جنگ هایی برای هیچ. این فضا سازی ها  در صفحه صفحه کتاب به راحتی احساس می شود. نویسنده البته نمی خواهد مثل یک فیلم سینمایی مخاطب را غافل گیر کند بلکه او را با شخصیت ها همراه می کند، و به همین دلیل است که در همان ابتدا مرگ دو شخصیت اصلی داستانش را رو میکند و حتی نشانی قبر آنها را نیز میدهد. 

  شخصیت پردازی در "آخرین انار دنیا" بسیار برجسته است و در کنار شخصیت اصلی چند کارکتر فرعی جذاب دارد؛ زیباترین آن ها "ممد دل شیشه ای" است پسر جوانی  که دلش از شیشه است و وقتی در عشق خود ناکام می ماند دل می شکند و می میرد! خواهران سپید، دخترانی گوشه گیر و خوش صدا که عهد کردند هرگز با مردی ازدواج نکنند نیز به زیباتر شدن رمان کمک می کنند، البته شخصیت فرعی دیگری مثل "اکرام کوه نشین" بر عکس دیگران رها شده به نظر می رسد و جز معدود نقاط ضعف کتاب است. بختیار علی در کتابش کمی زیاده گویی می کند، داستان به سختی به جلو می رود و بیشتر عرض پیدا میکند و شاید خواننده پس ازخواندن صفحات فوق العاده شگفت انگیز ابتدایی احساس کند در حال تکرار شدن است.

"آخرین انار دنیا" تا حدودی به رئالیسم جادویی نزدیک می شود که بدون شک ما را به یاد صد سال تنهایی می اندازد اصلا شباهت های زیادی هم بین دو کتاب وجود دارد. آخرین انار دنیا انگار در زمان های دور روایت می شود ولی ظهور فاکتورهای زندگی مدرن مثل دانشگاه و بیمارستان و حتی ماشین وتانک ما را به زمان حال باز می گرداند. بختیار علی با استفاده از این تکنیک در نظر داشته تصویر دقیق تری از کردستان عراق ارائه دهد که کاملا هم موفق بوده است.

آرش سنجابی مترجم کتاب، از پس دشواری های متن برآمده و حداقل به نظر می رسد لحن کتاب حفظ شده؛ وقتی قرار باشد با نویسنده جدیدی روبرو شویم مترجم جایگاه مهم تری پیدا میکند. اما قطعا مترجم در رجوع دوباره به همین متن، تغییرات چشمگیری را اعمال خواهد کرد. کتاب یک نقطه ضعف اساسی دارد، متن پر است از غلط های املایی و اشکالات نگارشی بی شمار که بر کیفیت کار مترجم تاثیر میگذارد، متاسفانه ویراستاری بی حوصله و عجولانه نشر افراز به این کتاب محدود نمیشود و شاهد مثال های دیگری نیز دارد.

"آخرین انار دنیا" سرشار از تکنیک های نویسندگی است و در محتوا نیز سندی است از رنج مردمانی زجر کشیده.

۲

پیش نهاد کتاب روزنامه ی شرق

نوشته ی شمس لنگرودی، روزنامه ی شرق، ۶ آذر ۱۳۹۰

هرچه خواندني توي دست‌تان است بگذاريد زمين و «آخرين انار دنيا» را برداريد. شاهكاري غيرمنتظره ظريف، معصومانه، عميق با تخيلي شگفت‌انگيز و باور نكردني كه «بختيارعلي» نويسنده كرد عراقي نوشته و تاكنون به زبان‌هاي آلماني، روسي، عربي، انگليسي و چندين زبان ديگر ترجمه شده است.

چطور ممكن است در همسايگي ما نويسنده‌اي چنين رمان عجيبي بنويسد و ما چطور ‌بايد درس‌مان را مي‌آموختيم كه در سيلان ذهني آرام (كه به نظر مي‌رسد انگار هر تصوير رمان به راه جدايي مي‌رود) همه‌چيز گرد چند محور اساسي جمع شود به گونه‌اي كه هم اهل ادب دوستش بدارند و هم خواننده متعارف.

آخرين انار دنيا درباره جنگ است، درباره رهبران سياسي، فقر، عشق، مرگ، معصوميت‌هاي پايمال شده! اما اين موضوعات بهانه نمي‌شود كه نويسنده به زاري مرسوم (از موضع برتر) به دفاع از مردم بپردازد.

بختيارعلي در اين اثر همراه و هم‌قدم مردم و در دفاع از حقوق اساسي‌شان مي‌نويسد اما نه عليه كسي شعار مي‌دهد و نه از قداست توده‌ها مي‌گويد. همه‌چيز در دستش جمع مي‌شود تا به اثري انساني، جاودانه و خلاقانه بدل شود. آخرين انار دنيا رماني عجيب است كه در وضعيت عادي مي‌توانست تيراژي يك ميليوني در جمعيتي 75 ميليوني داشته باشد. امكان خواندن اين كتاب را ترجمه خوب آرش سنجابي و نشر افراز فراهم كرده‌اند.

۳

آخرین انار دنیا...شاهکاری که تنها برای کردها نیست

منتشر شده در خبر آنلاین/ ۱۹ شهریور ۹۱

 فضای داستان در فضایی جنگ زده ترسیم می شود، چیزی شبیه فیلم های آخرالزمانی که دنیا در جنگ های داخلی می سوزد، جنگ هایی برای هی... این فضا سازی ها در صفحه صفحه این رمان خواندنی به راحتی احساس می شود.

راوی «آخرین انار دنیا» مظفر صبحگاهی است که 21 سال از بهترین سال‌های زندگی خود را در زندانی در قلب بیابان گذرانده، مظفر که از روی عرشه سرگردانی داستان زندگی خود را پس از آزادی برای ما تعریف می‌کند پیش از اسارت، فرزندش "سریاس صبحگاهی" را به "یعقوب صنوبر" می‌سپارد. راوی به دنبال پسرش داستان زندگی اطرافیان خود و پسرش را برای ما بازگو می‌کند. اما وی بعد از مدتی متوجه می‌شود تنها یک سریاس در دنیا وجود ندارد ...

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

«صبح روز اول بود، که دانستم اسیرش هستم.

توی آن کاخ متروک، در عمق آن جنگل پنهان بود که گفت بیرون طاعون کشنده‌ای شایع شده است. وقتی که دروغ می‌گفت تمام پرندگان پر می‌کشیدند. از بچگی چنین بود. هرگاه دروغ می‌گفت بلاهای طبیعی نازل می‌شد باران می‌بارید یا درختان سقوط می‌کردند! ... توی آن کاخ بزرگ و متروک اسیرش بودم. برایم کتاب‌های زیادی آورد و گفت "اینها را بخوان" گفتم "می‌خواهم بروم" گفت در بیرون طاعون آمده، تمام دنیا را طاعون برداشته، مظفر صبحگاهی، توی این کاخ زیبا بمان و زندگی کن. من این کاخ را برای رهایی از بیرون ساخته‌ام. اینجا آرام بگیر ... من این کاخ را برای خودم و فرشته‌هایم ساخته‌ام، خودم و شیطان‌هایم ...»

مترجم این رمان تحسین شده می گوید: «غالب منتقدان، آخرین انار دنیا را شاهکار ادبیات کُرد می دانند و خود این موضوع نوعی خودانگیختگی در ذهنم ایجاد کرد... در همان نخستین خوانش شیفته جهان پیچیده رمان شدم؛ شگفتگی بزرگ رمان برایم آنجایی بود که مظفر صبحگاهی، زمان از دست رفته اش را در تک تک کاراکترها می یابد و گویی هستی سریاس ها هم تکرار موبه موی وجود دردمند اوست ... سریاس هایی که همه نسخه هایی از یک شخص اند ... یک واقعیت ...»

به اعتقاد برخی منتقدان بختیار علی در کتاب خود رنج های قومی را بیان می‌کند که سال ها در زیر شکنجه های حکومت بعث در عراق درد کشیدند و حتی بارها نفرت خود از صدام و حکومتش را بی پرده ابراز می کند، هر سریاس داستان نماد رنجی است که بر این قوم تحمیل شده است، سریاس اول در فقر و نداری کشته شد، سریاس دوم برای تمام عمر در زندان است و سریاس آخر، جزغاله ای است که در بمباران شیمیایی به مرده ای متحرک شباهت پیدا کرده است. فضای داستان در شهر (کشوری) جنگ زده ترسیم می شود، چیزی شبیه فیلم های آخرالزمانی که دنیا در جنگ های داخلی می سوزد، جنگ هایی برای هیچ. این فضا سازی ها در صفحه صفحه کتاب به راحتی احساس می شود. شخصیت پردازی در رمان بسیار برجسته است و در کنار شخصیت اصلی چند کارکتر فرعی جذاب دارد؛ زیباترین آن ها «ممد دل شیشه ای» است پسر جوانی که دلش از شیشه است و وقتی در عشق خود ناکام می ماند دل می شکند و می میرد! خواهران سپید، دخترانی گوشه گیر و خوش صدا که عهد کردند هرگز با مردی ازدواج نکنند نیز به زیباتر شدن رمان کمک می کنند، البته شخصیت فرعی دیگری مثل «اکرام کوه نشین» بر عکس دیگران رها شده به نظر می رسد و ...

در بخشی از رمان می خوانیم:

«من‌ پدر ‌ممد ‌دل‌شیشه‌ای ‌هستم‌. او ‌در ‌حال ‌مرگ‌ است‌. علت‌ مرگش ‌هم‌ بی‌وفایی نیست‌. عشق‌ است. احساس‌ می‌کنم ‌عشق‌ آن‌قدر ‌شایسته ‌نیست ‌که‌ کسی ‌در ‌راهش‌ بمیرد‌. من ‌تمام ‌عمرم ‌را ‌با مرگ‌ زیسته‌ام، ‌اما ‌هیچ‌کس‌ را‌ ندیده‌ام ‌که ‌از ‌عشق‌ بمیرد‌. پسرم‌ دارد ‌برای عشق ‌می‌میرد؛ ‌چیزی‌ که‌ هیچ‌وقت‌ فکر ‌نمی‌کردم ‌برای‌ مرگ‌ یک‌ انسان ‌کافی‌ باشد. دوست ‌دارم ‌بدانم ‌کدام ‌شما ‌لاولی ‌هستید. لاولی ‌سپید ‌گفت: من‌ لاولی‌ام‌...»

 ۴

نگاهی به كتاب آخرین انار دنیا نوشته بختیار علی

نوشته ی سید مصطفا رضیئی/ منتشر شده در نشریه ی ادبی "جن و پری"

جهان سرگردانی

«خدایا باید به كدام سو بروم؟... این سردرگمی و نابینایی من نشانه‌ي شلختگی این جهان نیست؟... نشانه‌ی آن نیست كه این جهان هم ظلماتی مثل آن بیابان است؟» (ص 164 كتاب.)

 ماه‌ها پیش بود، كه با خودم فكر می‌كردم، دیگر هیچ‌وقت یك كتاب آن‌قدر هیجان‌زده‌ام نمی‌كند، كه بر جای خودم مبهوت بمانم، آن‌طور كه سال‌ها پیش، آشفته‌ی «صد سال تنهایی» ماركز، یا «گفت‌وگو در كاتدرال» یوسا، یا جدیدتر، مجذوب «كافكا در ساحل» موراكامی شده بودم. وقتی نسخه‌ي «آخرین انار دنیا» را در دفتر نشر افراز در خیابان فلسطین تهران به دست گرفتم، فكر نمی‌كردم ورای این طرح جلد ساده، چه گنجی نهفته است. پشت جلد كتاب، سعی كرده بود واقعیت كتاب را لو بدهد، اما كلمات واقعی نمی‌شدند، مگر آن‌كه در كتاب غرق می‌شدی: «بسیاری از منتقدان، "آخرین انار دنیا" را بهترین و كامل‌ترین رمان در ادبیات كُرد می‌دانند. چناچه بخواهیم ترجمه به زبان‌های مختلف را معیاری برای جهانی شدن یك رمان بدانیم، "آخرین انار دنیا" رمانی جهانی است، چرا كه تاكنون به زبان‌های آلمانی، روسی، انگلیسی، عربی، یونانی، تركی و اخیرا هم به اسپانیایی برگردان شده و هنوز در نشریات ادبی دنیا نقدهایی می‌خورد...» و چند خط پایین‌تر، از قول دیوید لینچ نوشته شده: «اگر بخواهم ده كتاب برتری را كه خوانده‌ام نام ببرم، چهارتایش را بختیار علی نوشته است.»

این خطوط واقعی نمی‌زند، فكر می‌كنی شوخی می‌كند. دیوید لینچ؟ هاه! اولین شبی كه خسته از یك روز آشفته، كتاب را به دست گرفتم تا نگاهی بیاندازم،‌ وقتی به خودم آمدم، كه از صفحه‌ی صد كتاب رد شده بودم. رنج كشیدم و روحم آه می‌كشید و در خطوط غرق می‌شدم. رمان، در یك كاخ غریب آغاز می‌شود، جایی كه یك زندانی بیست و یك سال (توضیح: به اندازه‌ی سال‌های سلطنت دیكتاتوری صدام حسین)‌ حبس بوده، كسی را ندیده جز زندان‌بان خود و ریش و موهایش بلند شده، قیافه‌يی شبح‌گونه پیدا كرده است، فقط خطوط اول رمان كافی بود تا خواننده را میخكوب خود بكند: «صبح روز اول بود، كه دانستم اسیرش هستم.

توی آن كاخ متروك، در عمق آن جنگل ِ پنهان بود كه گفت بیرون طاعون كشنده‌یی شایع شده است. وقتی كه دروغ می‌گفت تمام پرندگان پر می‌كشیدند. از بچگی چنین بود. هرگاه دروغ می‌گفت بلاهای طبیعی نازل می‌شد باران می‌بارید یا درختان سقوط می‌كردند!... توی آن كاخ بزرگ و متروك اسیرش بودم. برایم كتاب‌های زیادی آورد و گفت «اینها را بخوان» گفتم «می‌خواهم بروم» گفت در بیرون طاعون آمده، تمام دنیا را طاعون برداشته، مظفر صبحگاهی، توی این كاخ زیبا بمان و زندگی كن. من این كاخ را برای رهایی از بیرون ساخته‌ام. اینجا آرام بگیر... من این كاخ را برای خودم و فرشته‌هایم ساخته‌ام، خودم و شیطان‌هایم...» (ص 9 كتاب.) سمبل‌ها مثل آب دركلمات جاری شده بودند، یك كم آشنایی به تاریخ كافی بود كه بشود كتاب را رنج كشید: رنج یك ملت، كه در یك خانواده ظاهر می‌شود، و خودش را از واقعیت‌های زندگی رها می‌كند، تا جایی درون آگاهی و پدیداری، نغمه‌های آرام بخواند: از زندگی كه از دست رفته پنداشته می‌شد. همان‌طور كه در پشت جلد كتاب هم نوشته است: «با رمان فوق‌العاده قوی و تكنیكی روبه‌رو هستیم كه بختیار علی، هرچند جنگ و تبعات آن را دست‌مایه‌ی اصلی داستانش كرده اما به تمام مسائل بنیادی زندگی بشر از مرگ و تنهایی و خدا و زیبایی گرفته تا خیانت و تكثیر متشابه انسان‌ها در یكدیگر نیز پرداخته و شگفتا كه در انتهای داستان هم، هیچ انسانی را محكوم و مجرم یا عاری از خطا نمی‌داند. قالب داستان بر رئالیسم جادویی استوار است.»

 رویاهای غمگین یك ملت

«و بدین شكل داستانم را روی یك نوار نو برای سریاس دوم تعریف كردم. بعد از آن روز، دنیای من باژگون شد. پس از ان روز من و سریاس با نوارهایمان از دنیای هم گفتیم. از فردا شب من سكوت می‌كنم و شما به حرف‌های سریاس دوم گوش می‌دهید. من این نوارها را شهر به شهر می‌گردانم صدای من هم به‌جز مكمل صدای او، هیچ چیز دیگری نیست. این‌ست كه وقتی او حرف می‌زند باید سكوت كنم. حالا همه برخیزید تا به دریا نگاه كنیم. امشب آواز كسانی را بخوانیم كه نفرین زمین و دریا هستند.» (ص 172 كتاب.)

كتاب اشك‌های یك عمر رنج و درد و سرگردانی ملت «كرد» [درحقیقت، كل مردمان «عراق»، و به‌نوعی، همه‌ی مردمان «زمین» است] كه سال‌ها زندگی خود را در غالب افسانه، حكایت و داستان بیان می‌كنند. داستان در اولین نگاه، صرف زندگی «مظفر صبحگاهی» است و «سریاس صبحگاهی»‌ كه درگیر زندگی اسطوره‌يی خود هستند: مظفر، در روندی معجزه‌آسا با یك «ژنرال» آشنا می‌شود، كه او را از زندان و جنگل اوهام نجات می‌دهد. مظفر، كه خود قهرمان قیام ملت «كرد» است، به‌دنیای امروز قدم می‌گذارد، جایی كه زمان بعد از سال‌ها حكومت دیكتاتور، به جنگ‌های داخلی رسیده،‌ و اوج جنگ‌های داخلی را هم رد كرده است. داستان مظفر گیر می‌خورد در گره‌ی داستان «ممد دل‌شیشه‌يی» كه در عشق «خواهران سپید» از هم پاشیده و خرده‌های قلب‌اش، او را به كام آن دنیا كشانیده است. مظفر پیش می‌رود تا به «خواهران سپید»‌ برسد، دو خواهری كه همیشه لباس سپید می‌پوشند و عهد بسته‌اند كه هیچ‌وقت ازدواج نكنند و بی‌هم آواز نخوانند و صدای‌شان همانند افسون خدایان است. مظفر پیش می‌رود تا داستان «سریاس صبحگاهی»، پسر خود را بشنود كه در یك‌سالگی، با به زندان افتادن او، یتیم بزرگ شده. داستان «سریاس» دنبال می‌شود و آشنایی او با «ممد دل‌شیشه‌يی» و «ندیم شاهزاده» و پیش می‌رود در سال‌های «قتل‌عام»‌ كردها و آوارگی این ملت و همراه می‌شود با صدای همیشه صلح‌بخش «كامكارها» و دنبال می‌شود تا زمان مرگ او. وقتی مظفر به هق‌هق پای قبرش فرو می‌افتد،‌ تا بشنود، دومین پسری هم هست و به‌دنبال او می‌رود،‌ تا بفهمد در زندانی امنیتی در تاریكی محض اسیر است. با نوار كاست می‌توانند صدای هم را بشنوند،‌ نوارهایی كه انسانی از جان خود گذشته،‌ می‌برد و می‌آورد. مظفر، در جست‌وجوی «ندیم شاهزاده»، كور عجیب و غیرمتعارف، می‌گردد كه همه‌ی رازها را می‌داند، ولی ندیم به سفر دور دنیا رفته، مظفر ناآرام، پیش «سید جلال شمس» می‌رود، پیرمردی كه كنار مرز، در كوهی رویامانند، در میان تاكستان غریب خود، با معشوق زیباروی‌اش و جام‌های شراب‌اش، دور از همه چیز دنیا زندگی می‌كند. شمس داستان گذشته‌ها را می‌گوید، كه سریاس‌ها سه پسر بودند، و داستان سومین پسر را پیش می‌كشد، كه بمب‌های شیمایی صورت‌اش و بدن‌اش را سوزانده‌اند...

كتاب لبریز از قصه و ماجرا و حدیث است. هر حكایتی، ماجرایی دیگر را از دل خود بیرون می‌كشد و این حلقه‌های تو در تو، خواننده را گیج و مبهوت برجای می‌گذارند و انگشت به دهان،‌ كه این همه زیبایی، این همه آفرینش، این كل این جهان،‌ و جهان‌های گوناگون شخصیت‌های رمان، از كجا به‌هم رسیده‌اند؟ چگونه می‌شود واقعیت‌های زشت زندگی یك ملت را، جنگ‌ها و قتل‌ها و دیكتاتوری را، این چنین نقش زد، كه از همه جای كتاب، گلبرگ‌های زندگی فوران بزند؟ و این سمبل‌ها،‌ كه مثل آب جاری در كتاب روان هستند، جالب‌تر از همه، داستان «آخرین انار دنیا»، درختی كه پدر «ندیم شاهزاده» كاشته، برفراز كوهی كه مرز دنیا و بهشت است،‌ تا میوه‌هایش پسر نابینایش را شفا بدهد، اما مزدوران رژیم دیكتاتوری او را می‌كشند، تا به جای سرش، پول بگیرند. انارها پسر را شفا نمی‌دهند، اما آرامش را به زندگی‌اش باز می‌گردانند، و او را به چیزی بینا می‌كنند،‌كه بیناها به آن تاریك‌بین هستند. و همه‌ي سریاس‌ها، یك انار بلورین قرمز در دست دارند، اناری كه از اول زندگی با آن‌ها بوده، ولی رازهای گذشته‌شان را عیان نمی‌سازد...

بختیار علی، نشان داده كه مرزهای ادبیات می‌تواند از هر چیزی بگذرد، حتا از خود واقعیت، تا افسانه‌هایی پاك‌طینت به جای واقعیتی سیاه بنشینند. او نشان داده كه چقدر تواناست، و چگونه می‌تواند در واقعیت، سپیدی را ساخت، آری، در كلمات، در كلمات.

 پایان ِ ناامید

كتاب ناتمام می‌ماند. گویی راه باز شده باشد‌، برای یك جلد دیگر. یا آن‌كه نویسنده در گره‌های پیچیده‌ي خودش گیر كرده باشد، و نتواند پیش برود. ولی احساس شخصی من، می‌گفت كه نویسنده در ناامیدی روزگارش منگ شده است. نمی‌تواند كتاب را تمام كند، كه جنگ سرزمین‌اش هنوز می‌جوشد و قل‌های جدید می‌زند. كتاب راوی‌های بازمانده را در سرگشتگی‌های‌شان رها می‌كند، تا پیش بروند، به هر سویی كه مانده است، در حالتی كه راوی اصلی كتاب، قدم به سوی غرب می‌گذارد، از دریا و خشكی، همانند یك اولیسه‌ی پیر ناشدنی.

 تابلو

بی‌خداحافظی از اتاقش آمدم بیرون. آن كاخ پرشوكت را كه ترك كردم،‌ دانستم كه در كاخی از توهم زندگی می‌كند. بیرون كه آمدم تصاویر تكان بار آن سال‌های انقلاب توی ذهنم چرخ می‌خورد. احساس كردم باید شدیدی می‌وزد. احساس كردم هزاران پرنده پر كشیدند... آن تصویر را سال‌ها پیش توی كوه دیده بودم. همان روزهایی كه یعقوب صنوبی، پیشمرگه‌های ناامید را از توی كوه‌ها و جنگل‌ها جمع می‌كرد... حیران و سرگردان توی آن حیاط بزرگ از نگهبان‌هایش خواهش كردم راه را نشانم بدهند در را گشودند و راه را نشانم دادند. در خودم فریاد زدم:

- خدای بزرگ... نمی‌خواهم با او بمیرم.

از حرف او هراس كرده بودم. آمادگی هیچ مرگی را نداشتم. نه مرگ خودم و نه مرگ سریاس‌ها. انسانی كه از مرگ می‌گریزد باید سراسر زندگی‌اش را بدنبال زنده‌هایی برگردد كه گم كرده. می‌دانید... مسیر متفاوتی است راه، آنهایی كه از مرگ می‌گریزند... راهی عجیب و غریب كه به راه من در بیابان و دریا می‌ماند... كسی كه از مرگ گریزان است باید با زندگی نبرد سنگینی را داشته باشد. باید سراسر زندگی‌اش را به دنبال دوستان و رفقای گم‌كرده‌اش بگردد و یقین داشته باشد كه سرانجام، از جای دیگری پیدای‌شان می‌كند.

 

مشخصات کتاب

 آخرین انار دنیا| نویسنده: بختیار علی| برگردان: آرش سنجابی| ۳۴۴ صفحه| قیمت: ۱۵۵۰۰| نشر افراز

 

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 64
  • باردید دیروز : 38
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 102
  • بازدید ماه : 875
  • بازدید سال : 2,699
  • بازدید کلی : 46,649